دل نوشته های یک پسر خوب

تا نرم و نازک هستند درشتی کنند و چون درشت شوند نرمی و لطافت

دل نوشته های یک پسر خوب

تا نرم و نازک هستند درشتی کنند و چون درشت شوند نرمی و لطافت

مسافرت شازده کوچولو

با صدا تیک تیک ساعت ، غروب میکنم 

تا لحظه آخر  

صدا گنجشکها گنگ و نامفهوم 

نمیدانم چرا سازم همراهی نمیکند 

 

 

 

تازه از راه رسیده بود ، شازده کوچولو رو میگم 

کلی سوغاتی آورده بود ، برای همتون 

فقط خسته بود 

گفت فردا شب کادوها رو براتون باز میکنه

فکر کنم همه رو میخواد سوپرایز کنه 

.........................

شازده کوچولو و حرف خدا

همه خسته و درمانده ، توی حرفا و چهرشونه 

آدمای حقیری که هر روز به طمع مال بیشتر همدیگرو میدرن 

اینو حس میکنم و میبینم 

یه نقاب سیاه 

حتی موقع خواب هم با نقاب میخوابن 

از چی میترسی ، از خودت ، از من یا از خدات 

پنجرهها رو باز کن ، ببین خدا چقدر زیباست 

صدای پا رو میشنوی ، چقدر آرامش بخشه 

داره میاد ، میاد تا تو رو با خودش ببره 

دیگه حقارت بسه ، حالا دیگه موقع رفتنه 

دریغ از گوش شنوا 

دریغ ......... 

 

 

شازده کوچولوی من 

برای تو مینویسم ، برای تو  

تویی که هستی و هر روز زاده میشی 

سفر میکنی ، پاک و ساده 

شاید برای گفتن زوده 

ولی 

تو دیگه تنها نیستی ، خدا گفت خودم شنیدم 

بلند گفت تا همه بشنون 

هر روز در آغوش من آرام میگیری به امید فردایی روشن 

پس بخواب تا فردایی دیگر .........

شازده کوچولو و دلتنگی من

هیچ وقت نخواستم ، ولی امروز فرق میکرد 

با تمام روزها با تمام ماهها و سالها 

وقتی تشنه ای وقتی عطش داری وقتی بدنت میلرزه برای گفتن  

کیه که سیرابت کنه ، کیه که حال و احوالت رو بپرسه  

انگار خدا هم غریبست ، نمیدونید چطور حالگیری میکنه 

ولی امیدم به فرداست ، به فردایی که نیومده  

شاید فردا تلافی همه اینها رو بکنه ، خودش میدونه ، یه رازه 

 

 

دلم براش تنگ شده بود شازده کوچولو رو میگم فردا تازه از راه رسیده

یه وقتایی دوست ندارم ببینمش ، امروز ناخوش احوال بود 

حتی اونم داره تکراری میشه  

ولی چه کنم ، آخه جزئی از وجودمه

شازده کوچولو ......

بیدار باش 

بیدار باش ببین که ویرانه ای بیش نماند ، از ملک سلیمان  

صدای مرا بشنو از اعماق ، چه فریاد میزند تو را ، به گوش باش 

 

شازده کوچولو رفته مسافرت ، امروز نگرد دنبالش صبح زود رفت  

خودم بدرقش کردم ، دعای .....

شازده کوچولو و یک روز خوب

دل تنگه توی سینه ، مثل ماهی توی تنگ که برای دریا دلتنگی میکنه 

اینم میدونم که رد پای ماهی توی تنگ نقش بر آبه 

 

 

امروز صبح که از خواب پا شدم ، اول رفتم سراغ شازده کوچولو  

نوازشش کردم ... بوسیدمش ... باهام آشتی کرد 

امروز یه اتفاقاتی افتاد ، شاید خوب باشه  

اون داره یه دوست پیدا میکنه ، منم کمکش کردم 

داره اتفاقات خوبی میافته ، اتفاقی که خیلی وقته منتظرشه 

پس دعا کنید اول برای اون بعد برای من 

اگه اتفاق بیفته ............