دل نوشته های یک پسر خوب

تا نرم و نازک هستند درشتی کنند و چون درشت شوند نرمی و لطافت

دل نوشته های یک پسر خوب

تا نرم و نازک هستند درشتی کنند و چون درشت شوند نرمی و لطافت

شازده کوچولوی پاک

از زمین آموختم سخت و سخاوتمند باشم 

از آسمان آموختم که بزرگ و بینهایت باشم 

از پرنده آموختم سبک بال و آزاد و رها باشم 

از دریا آموختم زیبا اما عظیم و با هیبت باشم 

از رودخانه و جوی آموختم روان و درحرکت باشم 

از درختان آموختم که آغاز هر فصل پر میوه باشم 

از ماهی آموختم در تنگ شیشه دلتنگ دریا باشم 

از .................. 

از شما چه بیاموزم ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟  

 

 

میدانم که هر لحظه با منی ، با هر دم و بازدم 

با هر خنده و گریه ، در خواب و بیداری  

همیشه برای تو مینویسم ، برای تو تا بدانی که هر لحظه با تو هستم 

تو را دوست دارم نه به خاطر رویاهایت بلکه بخاطر روح بزرگتر از دریا و آسمانت 

صدای خندهایت را هنوز میشنوم ، چه پاک و بی آلایش 

نگاه ژرفت که تا اعماق درون نفوذ میکند ، چه پاک و ساده و معصوم مینگری 

شازده کوچولوی من 

نظرات 6 + ارسال نظر
نگین چهارشنبه 5 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 01:06 http://mininak.blogsky.com

سلام
چرا تو همه نوشته هات اسم شازده کوچولو هس؟
منم تو نت یه دوس دارم اسم وبلاگش شازده کوچولویه و همیشه در مورد اون مینویسه و مثه تو اسمشو میاره
ببخشید شما نه تو!
دوسمیخواستم اسم وبلاگ اون دوستمو بذارم ولی چون با گوشی آنم پیدا کردنش از لینکام سخته
دوس داشتی به وبلاگم بیا
خواستی لینک وبلاگ دوستم رو هم بگو
بازم گفتم

سلام دوست من

به هر حال همه توی زندگی برای خودشون شازده کوچولوشون رو دارن

خوشحالم آدهایی هستن که شازده کوچولوشون رو فراوش نکردن

چشم سر میزنم

موفق باشی

ابوذر چهارشنبه 5 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 03:41 http://manneveshtha.blogsky.com/

ممنون که به وبلاگم سر زدی
منم مثل تو شازده کوچولو را دوست دارم موفق باشی دوست من

سلام دوست من

همچنین شما

مرسی که شازده کوچولو رو دوست داری

بیتا چهارشنبه 5 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 11:03 http://khaste-nabash.blogsky.com

من راه رفتن را از سنگ آموختم،دویدن را از یک کرم خاکی و پرواز را از یک درخت!...

باد ها از رفتن به من چیزی نگفتند،زیرا آنقدر در حرکت بودند که رفتن را نمیشناختند...پلنگان دویدن را یادم ندادند زیرا آنقدر دویده بودند که دویدن را از یاد برده بودند!!!پرندگان نیز پرواز را به من نیاموختند،زیرا چنان در پرواز خود غرق بودند که آن را به فراموشی سپرده بودند!

اما سنگی که درد سکون را کشیده بود،رفتن را میشناختند!کرمی که در اشتیاق دویدن سوخته بود،دویدن را میفهمید!و درختی که پاهایش در گل بود از پرواز بسیار میدانست ؛آنها از حسرت به درد رسیده بودند و از درد به اشتیاق و از اشتیاق به معرفت

نمی دونم چرا یاد این افتادم؟؟!!!!
راستی به شازده کوچولو سلام منو برسونین

سلام دوست من

واقعا پر معنا و جالب بود برای من ، ممنون که یک چیز جدید به من آموختی

چشم سلام هم میرسونیم

علی چهارشنبه 5 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 11:31

سلام گلم...
مرسی که لطف دارید و افتخار میدید به وبلاگم سر میزنید و نظر میدیدد

سلام دوست من

من هم خوشحال هستم که با شما آشنا شدم و دوستت دارم گلم

همین

شازده کوچولو پنج‌شنبه 6 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 15:18 http://lepetitprince.blogsky.com/

فقط بچه ها میدونن چطور باید از زندگی لذت برد! فقط بچه هان که راس راسکی میخندن!

سلام دوست من

حتما همینطوره

واسه همینه که من عاشق کودک درون هستم

no boooooooody جمعه 21 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 10:12 http://walker.blogsky

من شازده کوچولو رو اولین بار۱۷سالگیم خوندم ازاون موقع باهرکی که صمیمی میشم اون کتابو بهش هدیه میدم بارها وبارها خوندمش بازم دوس دارم بخونم

سلام دوست من

اره منم کتابش رو دوست دارم ، مرسی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد