دل نوشته های یک پسر خوب

تا نرم و نازک هستند درشتی کنند و چون درشت شوند نرمی و لطافت

دل نوشته های یک پسر خوب

تا نرم و نازک هستند درشتی کنند و چون درشت شوند نرمی و لطافت

شازده کوچولو و باغچه همسایه

 داره میاد خوشحال باش ، لبخند میزنه جوابشو بده ، فقط بخند تا نره 

 

شازده کوچولو امروز دوست نداره از خواب بلند بشه ، هر چی صداش کردم اعتنا نکرد 

شاید بخاطر دیشب بود که سرش داد زدم ،  آخه اون از باغچه همسایه گل چیده بود 

 

داستان شازده کوچولو

اینجا تاریکه ، کسی صدای منو میشنوه  ........  

کی اینجا رو خط خطی کرده ، چرا تمومش نمیکنی ، ضربه آخرو بزن 

فقط مواظب باش ، جوری بزن که درد بکشم 

آخه من رفیق  دردم  

 

 

توی چشماش نگاه کردم ، به من زل زده بود 

چیه باز شازده کوچولو ، بازم خجالت میکشی حرفتو بزنی 

چرا نمیخوای قبول کنی ، گلی وجود نداره

اون گل مال کتابها هستش ، مگه قصه خودتو نخوندی 

چیه چرا باز داری اونطوری نگاه میکنی 

وای

ببخشید ، فراموش کردم کتابت رو برات بخونم ..........

شازده کوچولو و گلش

وقتی که همه چیز تموم میشه ، وقتی که دیگه کسی نیست ، وقتی که چشمی منتظرت نیست 

 چشماتو ببند و آسوده بخواب 

 صدای قطرات تنهایی میاد ، میشنوی . هواش ابریه ، داره کم کم میباره 

برو کنار تا خیس نشدی ، انقدر ببار تا خودتم غرق بشی ....

 

ستاره با تمام تنهاییش میدرخشید ، شازده کوچولو نگران بود

نمیدونم چرا ، هیچ وقت هم نمیگفت .

خودشم نمیدونست ، شایدم دوست نداشت درموردش صحبت کنه اینو از چشماش میتونستم بفهمم .

همیشه به یه جا خیره نگاه میکرد ، میدونستم وقتی توی این حالته به هیچی فکر نمیکنه . 

 من همیشه حواسم بهش بود .

فقط میدونستم عاشق این کاره ، شایدم میخواست حتی با خودشم نباشه .  

شاید نگرانیش بخاطر گلش بود ، چون هیچ وقت باهاش نبود منم هیچ وقت با اون ندیدمش . 

میترسیدم در موردش سوال کنم ، شاید میترسیدم که نتونه جوابم رو بده واسه همین سکوت میکردم  . 

آخه شازده کوچولو باید هر روز به گلش آب میداد ........ 

شازده کوچولوی من

یه وقتهایی همهمه های تنهایی میاد سراغم  

پسری که ساز میزد هنوز صدای سازش توی گوشمه 

بهش میگفتم شازده کوچولو آخه همیشه به آسمون نگاه میکرد و یه ستاره داشت اونجا 

منم راستی راستی باورم شده بود که از یه جای خیلی دور اومده 

یه ستاره کوچولو و قشنگ توی آسمون که همیشه تنها بود 

یه گوشه آسمون ، معلوم بود که همه تنهاش گذاشتن 

چون تنها ستاره اونجا بود و تنها اونجا میدرخشید 

شاید همون باعث شده بود که بیشتر جلوه کنه یعنی تنهائیش 

همیشه با ستارش درد و دل میکرد منم یه وقتهایی فالگوش وای میاستادم ببینم چی میگه 

حرفهای قشنگی رد و بدل میکردن 

ازتنهائیش میگفت 

یکی رو پیدا کرده بود مثل خودش  

یه ستاره کوچولو مثل خودش ، تک و تنها

یک روز برمیگردم که همه دلها برام تنگ شده باشه