شیشه های شکسته ، بی تفاوت از سرما
پنجرههای بسته ، دهن کجی میکنن به رهگذرها
گنجشکها جیک جیک کنان ، به دنبال سرپناه ، شایدم غذا
لذت دیدن از پشت پنجره ، میخوام پنجرهها رو باز کنم ، ولی سرمای آدما نمیزاره
آدمهایی که بی تفاوت له میکنن برفهای آسمونی رو ، شاید قسمتشون همین باشه
شاید غرور آدمها باشه که خورد میشه ، مثل صدای برف زیر پاها
جون میگره زمستون
میاد که بگه فراموش داره میشه زمستون سرد آدما
کنار شومینه گرم و راحت ، روی صندلی ، عقب ، جلو ، عقب ، جلو ، ................
راحت میشه باز وجدانمون ، وقتی که دون میریزم برای گنجشکهای پشت پنجره
دوباره نگاه میکنم به پنجره و غرق در بازیهای افکار طرد شدم
سکوت میکنم ، شاید زمان به احترام من ، باز هم سکوت کنه
صدای شازده کوچولو رو میشنوم ، توی سرماست
باید برم نجاتش بدم ، قبل از اینکه زیر پاها له بشه ، مثل برفا
سلام علیرضا.خوبی؟؟
پستت خیلی قشنگ بود...باید برم نجاتش بدم قبل از اینکه زیر پاها له بشه..خیلی زیبا و لطیف نوشتی..
با تبادل لینک موافق بودی خبرم کن...
تا های و بای بعدی باای
سلام دوست من
مرسی از نظر گرمت ، نظر لطفته
شما هم به دوستان خوب دیگرم پیوستید
سلام
چه جوری نجاتش میدی ...؟
من حس میکنم این شازده کوچولو که تو ازش حرف میزنی ..تنهایی خودته ...درسته ؟
سلام دوست من
هنوز نمیدونم
شاید ، بخدا هیچی نمیدونم ، خودمم هنوز اون رو کامل نشناختم
مثه همیشه عالی!
قشنگ ترین قسمتش اسم شازده کوچولو بود!
سلام دوست من
مرسی ، شاید به زودی برگرده
سلام
چی شده؟
چرا داری دیوونه میشی؟
چی شده آخه پسر؟
سلام دوست من
نمیدونم ، چند وقته که بیقرارم ، جسم و روحم
خسته شدم از این بی قراری
درود
تارنم بسیار زیبا و جالبی دارید.
پاینده باشید.
بدرود.
سلام دوست من
مرسی ، نظر لطفته
ممنون که به وبلاگ خودت اومدی