سکوت بی پرده شب ، آرامش با تو بودن
مثل شب که دریا رو توی خودش پنهان میکنه ، من جایی رو ندارم برای پنهان کردن تو
تردید دارم از این حس دوگانگی ، شاید ، ای کاش
حس قشنگیه وقتی فراموش میکنی دنیا رو
این درد رو به امانت گذاشتم ، دیگه فراموشت نمیکنم
راههای زیادی هستش برای رسیدن به احساساتم ، فقط باید بگردی و پیداش کنی
قانونش اینه که تو برنده ای و من بازنده ، همیشه که اینطور بوده
داستان عشق رو دیگه از بری ، دیگه انسانی نمونده برای عاشقی
آسمون هم داره نگاه میکنه ، یواشتر آدمها همین نزدیکیها کمین کردن
قانع هستم به این تنهایی ، شاید این فرصتی باشه برای خودسازی
هیچ جایی نیست که تو رو پنهان کنم از دست آدمها
پناه میبرم به افکارم ، آخه تنها جاییه که هیچ آدمی نمیتونه بهش نفوذ کنه ، تو رو اونجا پنهان میکنم ، بهت قول میدم که امنترین نقطه زمینه ، پس بیا
شاید دیگه وقتی نباشه ، من هم چشمام رو میبندم به روی تو ، مثل همه آدما
وقت خوابه ، میسپارمت به افکارم ، شب خوش
ای شازده کوچولوی شیطون
امروز برام از سرزمینهای دوردست گفت ، از جایی که اومده بود ، به جاهایی که رفته بود
مثل همیشه ، اون نگاه و لبخند قشنگش ، داستانش رو زیباتر میکرد
با کوله باری از خاطرات گذشته ، رفت به سفر ، با کوله باری از تجربه برگشت
احساس میکنم کمی بزرگتر شده
الان هم داریم باهم غروب خورشید رو تماشا میکنیم ، آخه روی زمین روزی یکبار خورشید غروب میکنه ، پس نباید فرصت رو از دست داد
گرمترین روزهای زندگیم را برای تو پنهان کرده ام
افقهای روشن امید در تاریکی ، ندای تو را سرمیدهد
زمزمه های با تو بودن ، هر روز و هر لحظه بیشتر جان میگیرد ، تو نزدیکی میدانم
کوچ پرندگان از سرزمین رویاهایم ، دیگر دلشان اینجا نیست ، پرواز میکنند به امید سرزمینی آباد و سرسبزتر
دوردسترین انسان روی زمین را خواهم یافت ، عاشقش میشوم ، دنیای خود را با او تقسیم میکنم ........ چه ساده لوحانه میاندیشم
مثل نامه هایی که در تاریکی دستنوشتهای یک هجنسگرا غوطه ور است
روح درهم پیچیده آدمهای مترسکی ، وحشتی از گذشته ، ترسی از آینده
گریه های کودکی که مادر را فرامیخواند ، سرزمینی دیگر مرا میخواند
باید من نیز از این سرزمین کوچ کنم ، دیگر اینجا شوره زار است
دشتهای غم زده قلب خاکیم ، دیگر جای زیستن نیست
آشناترین لحظه ، برای گم شدنهای پی در پی ، بازتاب افکار یک غریبه در ذهنم
قتل یک حس و احساس دیگر در قلبم ، باز فریادهای آشناییم را سکوت میکنم
شاید وقتی نباشی برایت بخوانم ، قصه عشق پاکم را
میدانم میشنوی مرا ، پس یکبار دیگر بخوان مرا ، اینبار پاک و بی آلایشتر سوی تو پرواز میکنم
وای که امروز چقدر لذت بخش بود ، وقتی از خواب بلند شد با لبخند همیشگی شازده کوچولوییش ، دلم واسه نگاههاش تنگ شده بود ، حالا اون اینجاست ، دوباره کنارم ، دیگه نمیخوام از دستش بدم
کلی باهم حرف زدیم ، از دوری و دلتنگیها و ....... ، البته شما رو هم فراموش نکردم ، گفتم که دل همتون براش یه ذره شده بود
کلی هم بازی کردیم به رسم ایام گذشته ، تا دوباره با محیط اخت بگیره کمی آزادش گذاشتم
راستی ، گفت بهتون بگم همتون رو دوست داره و هر روز بهتون فکر میکرده
هنوز نتونستم شازده کوچولو رو از عقایدش منصرف کنم ، فردا شب درموردش بیشتر صحبت میکنم
ضربات تازیانه بر روحم ، سایه عشق نافرجامیست که در قلبم سنگینی میکند
آرام و بی صدا ، یواش ، یواش
حتی نفهمیدم کی اومد ، اومد و بی درد نفوذ کرد توی اعماقم
رگهام رو لمس کرد و توی خونم محو شد
هر لحظه احساسش میکنم توی رگهام ، وقتی به قلبم میرسه نفس کشیدن برام سخت میشه
نمیدونی چه دردی داره ، وقتی احساس میکنی و نتونی بیان کنی
آرامش قبل از طوفان ، شایدم خاکستر زیر آتش
لحظه های قشنگ زندگی رو به یاد میارم
هیچ وقت فراموش نمیکنم ، لحظه تلخ درک عشق رو
مثل قصه های کودکی بازیگوش ، که مادر توی گوشش زمزمه میکنه
روی کویر تنم ، جای پای کسی رو حس میکنم ، نمیدونم کیه ، میشینم منتظرش ، شاید دوباره رد بشه
انکارش نمیکنم ، مثل نگاههای بی احساس و تحقیر کننده آدما
ترس از گفتنش دیگه ندارم
روح و تن رو آزاد میکنم ، شاید دوباره پر بکشم ، به اونجایی که ازش اومدم
بار اول که دیدمش ، خسته و پریشون بود
تک و تنها ، یه گوشه از این کویر زندگیم ، باهاش حرف زدم
باهاش نقاشی کشیدم ، خندیدم ، گریه کردم ، خوابیدم و بیدار شدم
تازه از راه رسیده ، امشب خسته هستش ، بگیر بخواب ، فردا باهم حرف میزنیم
نمیدونید شازده کوچولوی من ، موقع خواب چقدر زیباست