شکنجه های روز و عذاب شب ، زندان روز و انفرادی شب
میدونم که میدونی ، ولی باید درک کنی ، بفهمی من و دنیای کثیفم رو
انگار زندگی کردن بین شماها سخته ، داری نگاهم میکنی ، ولی منو میشکنی ، پس نگاهم نکن
زندگی همینه ، یکی میاد ، یکی میره ، یکی هم هیچ وقت نمیاد ، ولی کسی نمیمونه
هر روز بر افکارم شلاق ندامت میزنم تا بهای سنگین گذشته رو بیاد داشته باشم
کی میشه آدما ، از حصار کوته عقل پوچی که توی زمان خودشون گمش کردن بیان بیرون
بازم مشغول عشق بازی خودم میشم ، تا دیگه گذر زمان نتونه مثل آدما پوچم کنه
بدون که میگذره این روزها ، ولی تنها تویی که باید تاوانش رو بدی
من توی قله ها هستم ، میخوام همه چیز رو از اول شروع کنم
شاید یه احمق ساده هستم
توی تنهایی شبام ، صداهای غریبی میاد
خیلی برام آشناست
شاید صدای دالان پیچ در پیچ زندگی باشه
شاید صدای شازده کوچولو هستش که توی تاریکی افکارم داره دست و پا میزنه
دودل هست ، نمیدونم باهاش چیکار کنم
احساسم میگه باید شازده کوچولو باشه که رفته توی تاریکی اعماقم
دودلم برای نجاتش ، دودلم
این بار برای خودم مینویسم ، از زندگی آینده ای که همین فرداست
از آدمایی که عشق هیچی نمیدونن ، عشق براشون یه خیابون بن بست یا یکطرفه هستش
فقط میگن ما هم عاشقیم ، عاشق .............
تا حالا دل به هیچ کس نداده بودم ، میترسیدم از خودم ، از دیگران
میترسیدم له بشم ، نابود بشم
خواستم فقط یکبار توی زندگیم نترسم ، از خودم ، از دیگران
ای کاش باز هم ترسیده بودم
امروز له شدم ، نابود شدم برای همیشه
دارم میرم توی تاریکی مطلق ، خودم ، زندگیم ، افکارم ، رویاهام ، حتی موبایلم
میخوام صبح که از خواب بلند شدم یه لجن باشم ، یه آشغال ، یه کثافت
آخه آدما خودشون خواستن
آخه آدما ، لجن ، آشغال و کثافت رو دوست دارن
دیگه احساسی ندارم ، به هیچ چیز و هیچ کس
دیگه هیچ عشقی منو ارضا نمی کنه
هیچ عشقی
شازده کوچولو امروز فهمید به درد هیچکس نمیخوره ، برای هیچی ساخته نشده ، من بهش نگفتم ، بهش گفتن
شازده کوچولو تموم شد ، از بین رفت برای همیشه
امروز له شد ، نابود شد ، خودش ، غرورش و هر چی که داشت
رفت به تاریکی ، تاریکی مطلق ، دیگه هیچ کس اونو نمیبینه
یه وقتی ماه بودم ، شایدم ستاره ، مال همین چند وقته پیش بود ، از اون زمان زیاد نمیگذره ، دست نیافتنی بودم ، ولی الان چی !!! ......
شاید آدما عوض شدن ، شاید روزگار ......
نگاههایی که با هر کدوم میرم به یه عالمی که خیلیها آرزوش رو دارن ، برای رسیدن به اونجا باید مرد ، من زنده میرم و برمیگردم
پائیز هم داره تموم میشه ، مثل مهر و محبت آدما ، زرد و خشک که زیر پا ، صدای زمستون رو میده
دارم میرم ، یه وقتهایی شک میکنم به آدما ، بعضی وقتها به خودم ، آدمهایی که برای رسیدن دروغ میگن ، خنده داره ، ولی باید مدارا کرد ، آخه دلشون میشکنه
یه وقتهایی بغض میکنم ، اشک تو چشمام جمع میشه ، ولی گریم نمیاد ، بهم گفت : بمون میخوام برگردم ، چاره ای نبود باید میموندم ، آخه دلشو ....
میگن مغزها دارن فرار میکنن ، خندم میگیره از این حرف ، یاد آدمها می افتم ، به خودم میگم قلبها هم مثل مغزها فرار میکنن !!!.....
به من ایمان نداشت ، بهش ایمان آوردم ، از بهشت رانده شدم ، فقط برای اینکه بهش سجده کردم
یکی رو به جرم سجده نکردن ، یکی رو به جرم سجده کردن بیرون کردن ، این انصاف نیست ، عدل الهی نیست ، اصلا کی میفهمه و میدونه عدل چیه ؟!!!
اینو میدونم که چی میگذره توی سر آدما ، این بازیها رو زیاد دیدم ، هیچ وقت توی این بازی نشدم ، یه وقتهایی از خودم فرار میکردم یه وقتهایی از آدمها
همه میدونن که پاکم ، هر چی گفتی حرفی نزدم ، فقط یه خواهش دارم ازت ، فقط خودت باش
برای یکبار که شده خودت باش
این رو برای اونایی نوشتم ، که میدونن و میدونم ، این رو ساده نوشتم با عقلم ، نه با قلبم ، شاید اینو بفهمی که ......
امروز از شازده خبری نیست تا فردا شب
خدایا زمینی را گرم کردی و قلبی را شکستی
وقتی که گناهان مثل ریشه درختان تاک ، در دل و جانم رخنه میکند
تمام وجودم رو داره فرا میگیره ، هر روز بیشتر نفوذ میکنه ، نفرت
دلم باز گرفته از این هوای سمی ، دارم زجر میکشم ، هیچ هوای تازه ای نیست
صدام توی سینه میلرزه برای گفتن حقیقت ، دیگه از امید ، ناامید شدم
شبایی که دیگه داره رنگش رو میبازه ، بی هویت میشه مثل آدمای زمینی
دارم کم کم به خودم شک میکنم که زنده باشم ، آخه خیلی وقته آدم زنده ندیدم
دردهایی که باید اونها رو مثل زندانیان در بند ، با خودم ، به ته سلول تنهاییم بکشم
وقتی خودت ، احساساتت ، غرورت ، هویتت و .... زیر پا له میشه ، دیگه خدا هم نمیتونه کمکت کنه
داری غرق میشی توی کثافتی که ازش زاده شدی ، چه حسی داری وقتی اشک توی چشات جمع میشه
ولی نتونی گریه کنی ، تنها باشی و نتونی گریه کنی ، فقط توی دلت با تمام وجود و قدرتت فریاد بزنی که تمام وجودت مثل عرش به لرزش دربیاد
کی میفهمه چی میگم ، هیچ کس حتی خدا هم نمیدونی چی میگم و مینویسم
شبا دیگه با خودم خلوت نمیکنم ، آخه میترسم منم مثل شب رنگ ببازم
دوست شازده کوچولو داره میره مسافرت یه جای خیلی دور ، دور دور
یه دوست جدید پیدا کرد چند وقت پیش ، شاید اونم یه شازده کوچولوی دیگه باشه
آخه اونم زیاد درد کشیده ، دیدم ، حس کردم ، درک کردم و .... تمام بدبختیاشو
چرا سنگ دل شدن آدم بزرگا ، چرا !!!!!!!!!!!؟؟؟؟؟؟؟؟؟
فقط دوست دارن شازده کوچولوها رو زیر پا له کنن
میخوام از آدمایی بگم که هر روز میبینیمشون و از کنارمون رد میشن ، با اون نگاههای غریب و سردشون
آدمایی که عشق توی قلبشون یخ زده و فقط از اون یه نگاه سرد و بی روح و خشک مونده
اونایی که ادعای عشق و عاشقی میکنن و از عشق و آدمیت بویی نبردن ، دروغگوهای خیانت کار
حتی به خودشون هم دروغ میگن و به خودشون هم خیانت میکنن ، واقعا جای تاسف داره
زندگی سردی که با یک گریه کودکانه شروع میشه و با یک دروغ یخی تموم میشه
هیچ وقت فراموش نمیکنم که چطور گنگ و نامفهوم از منم گذشتن و به سرحد جنون نزدیکم کردن
برام مهم نیست دیگه مردم چی میگن و چیکار میکنن ، منتظر یه قلب پاکم
قلبی که از سرما بیزار باشه و ......
مهم نیست که کی هستیم و کجا هستیم
مهم اینه که عاشق باشیم
مهم نیست عاشق چی ، مهم اینه که فقط عاشق باشیم
بیچاره شازده کوچولو ، امروز خیلی گرفته و بدشانس بود
وقتی باهاش حرف میزدم بغض رو توی نگاه و صداش میدیم و میشنیدم
هر کاری کردم بهم چیزی نگفت ، مثل اینکه از گوسفندها و ادمها گله داشت
از گل و ببر و مارش از ستاره و سیارش از اون ....
چی بگم ازش که دلش خونه ، از دست همه که فقط اونو برای ...
میدونم و میدونه که تنها کسی که عاشقشه منم ، بهش دلداری میدم تا غریب نباشه
کمی به خودمون بیایم و شازده کوچولوها رو باور کنیم و بهشون عشق بورزیم