-
مه
شنبه 18 بهمنماه سال 1399 22:28
نمناک و بی صدا مثل ابر زمستانی گاهی برفی آب میشوم قطره قطره اما سیلاب میشوم روزی میشورم و ویران میکنم وقتی از خواب می پرم همه چیز عادی میشود مثل لبخند تلخ تو
-
سلام
چهارشنبه 15 بهمنماه سال 1399 20:39
کسی هنوز هست
-
سلام
جمعه 10 بهمنماه سال 1399 18:33
سلام مه
-
آدمهای رویایی
پنجشنبه 1 خردادماه سال 1393 15:00
پوشالی از آدمها ذهنم را هر شب درگیر میکند نمیدانم چگونه باید فرار کرد از ذهن خالی و پوچم که آغشته به سم دیرینگیست میخواهم با آب زلال تو هر شبم را شستشو دهم اما باز هم ذهن درگیر شبهایم تو را گم میکند شاید یک شب لابلای افکار پوشالیم تو را بیابم آنگاه شبهایم را تو مینامم در آغوشت میگیرم نوازشت میکنم شستشو میدهم با آب...
-
چشم فروغ
پنجشنبه 5 اردیبهشتماه سال 1392 01:45
باز شبی دگر یاد تو در ذهنم خاطرات با تو نبودن گونه های خیسم را سیلی میزند سخت است بودن با تو تو رفتی بی من و خاطراتم خاطراتی که هیچ گاه نبود خاطراتی که ساخته ذهن بیمارم بود درد دارد خاطراتم درد دارد تقدیم به فروغ ، دختری که در خاطرم خواهد ماند
-
مرا فراموش کرده ای
یکشنبه 25 فروردینماه سال 1392 00:16
این منم ، با تمام رویاهایم ایستاده ام ، ایستادگی میکنم زندگی را دوره میکنم رختهای چرک افکارم را ذهن خالی از بودنم را پوچ میشوم گاهی شبهایم را با تو میگویم تویی که زندگی را میکاوی اندازه دردهایم را میدانی فرار میکنی از رویای شیرینم مرا جستجو کن ارزش زمان را از دست داده ای شاید فراموش کرده ای ذهن خاموش افکارم را
-
سال نو مبارک
سهشنبه 1 فروردینماه سال 1391 00:50
پروردگارا ، هر سال را به امید سالی بهتر ، به اتمام میرسانم پروردگارا ، سالی که گذشت ، پر از فراز و نشیب ، خنده ها و گریه ها ، غم و شادی و هر آنچه تو مقدر نمودی گذشت پروردگارا ، میدانم که در همین نزدیکی ، لای سبزه عید ، در تنگ ماهی ، در کنار هفت سین سفره نشسته ای پروردگارا ، میدانم که به من لبخند میزنی ، مرا نوازش...
-
زندانی
یکشنبه 2 بهمنماه سال 1390 00:59
کفشهای کهنه دلم را ، بر دیوار خاطراتت آویزان میکنم پر از گلایه های تکرارم غرق در دنیای پوشالی زندانی افکار خویشم با هر نفسی ، زندگی را آرزو میکنم ...................................... تحمل تنهایی و رنج بیگانه بودن با آدمهای پوشالیتر از رویاهایم
-
نوش دارو
جمعه 21 مردادماه سال 1390 04:14
نوش دارو ترس مهتاب گم میشوم تا بینهایت جایی که خورشید صبحها غرب میکند دلتنگی شبنم را باور میکنم حکایت برگهای خشک پاییزیست دلهرهای صبح را احساس میکنم جایی که سکوتم را میشکند غرق در پرواز افکار پوچم مثل هر شب گنگ میپیچم تا صبح ذکر رویاهای دیرین آغاز صبح
-
خسته شدم
سهشنبه 4 مردادماه سال 1390 23:18
خسته شدم با کوله باری از گذشته تاریک خسته از گم شدنهای پی در پی غرق در ابرهای سرد زمان خسته از تکرار روزهای آینده با شراب تلخ روزهای آینده خسته از احساس تکرار زمان لذت راه رفتن در اوج زمان سرزمین دور ، رویایی دورتر خسته ام ، از فرداهای دورتر
-
فکر پرواز
چهارشنبه 15 تیرماه سال 1390 02:30
قلبم را فراموش می کنم رویاهایم را به خواب می سپارم می خواهم پرواز کنم بالهایم را می گشایم آسمان را می نگرم دلهره هایم بیشتر می شود فکر پرواز را فراموش می کنم می خواهم با تو باشم لحظه هایم را قربانی می کنم باز می گذرم از کوچه دلتنگی خویش می خواهم فراموش کنم دردهایم را تاریکی و افکار پوچم را چشمهایم را می بندم می خواهم...
-
باز فریاد میزنم
پنجشنبه 9 تیرماه سال 1390 01:45
علفهای هرز افکارم جنگل احساساتم در بیکران افقهای گم شده قلبم باز فریاد میزنم شاید وقت رفتن دوباره است چشمانم را میبندم باز غوطه ور میشوم با دردهای خسته هر شبم باورهایم را فراموش کرده ام زندگی را در شراب نگاهم شستشو میدهم روز دیگر خواهم رفت روز دیگر خواهم ایستاد فریاد خواهم زد هیچ کس را باور نکن ، زندگی پوشالیست
-
غرق احساست گنگم
چهارشنبه 1 تیرماه سال 1390 00:51
قلبهایم را به تو میسپارم تویی که هر روز در من طلوع میکنی دستهایم را غسل میدهم شاید نسیم آمدنت بوزد چشمهایم را میبندم آمدنت را احساس میکنم هر لحظه صدای پاهایت را هر دم گرمای نفست را شور و غوغایست در خواب درک احساسات بیدار مثل رفتن تا رهیدن ژرف باید بود تا صبح دیرگاهیست میبینم مرگ خاموش یک شمع حسرت دیدار یک گل خواب یک...
-
خسته ام
جمعه 27 خردادماه سال 1390 23:37
امروزم را دریاب شاید فردا دیگر نباشم
-
وصله های تنهایی
چهارشنبه 25 خردادماه سال 1390 17:15
صدای شکستن بلورهای دلتنگی صدای شکستن باورهای تکرنگی کوهستانی از درد و بردباری در تماشای روزهای رفته آنقدر زندگی را مرور کرده ام تا فراموش کنم ، فردای رویاهایم را آنقدر فراموشی را تکرار کرده ام تا گم کنم ، دلتنگیهای شبنم قلبم را آنقدر تنهاییهایم را وصله کرده ام تا فراموش کنم ، بیقراریهایم را تا دستهایم پینه بندد تا...
-
فصل نو ، آغاز نو
شنبه 27 فروردینماه سال 1390 16:34
شعر رویاهای دیرین در نگاه سرد آفتاب سحرگاهی خانه ام ، ویرانی از باد قلب خاکی ، عمق رویاهای سرگردان خوابم فصل آغاز سرابی نو ، شکوه های نی از زبان دل بردباریهای کودکی ، مشقتهای نوجوانی ، احتیاط و غم در جوانی بادهای سرگردان شرقی ، در گذرگاه فریاد دیوان صبح آغازی نو برای قلبهای پاک شعرهای خاکستری در طلوع آفتاب رنگ میبازد...
-
ساحل تنهایی
جمعه 19 فروردینماه سال 1390 02:40
ارواح سرگردان کوههای بلند تنهایی پرنده ای بی آشیانه درختهایی که توی باد به رقص درمیان افکار مغشوشی که سر به مهر دروغ پردازی ، سجده میکنه دستهای بی جان مرده ، برای خودش ، توی جزیره بی کسی ، نقشه قلبش رو میکشه شاید یه روز یکی اون رو پیدا کنه بازم سکوت شب همشون رو غرق میکنه صدای آدمی که توی ساحل تنهاییش داره آفتاب میگیره...
-
خدایا عاشقتم
دوشنبه 1 فروردینماه سال 1390 02:22
تنهایی رو دوست دارم چون خدا توی تنهاییم پرسه میزنه و من رو وسوسه میکنه
-
سال نو مبارک
دوشنبه 1 فروردینماه سال 1390 00:24
یا مقلب القلوب و الابصار یا مدبر اللیل و النهار یا محول الحول و الحوال حول حالنا الی احسن الحال عید باستان ایران زمین بر همه زرتشتیان و دوستان گرامی مبارک باد
-
بازم بیقرارم ، بیقرار
سهشنبه 17 اسفندماه سال 1389 23:15
زمزمه های روشنایی شب و تاریکی روزهای تلخ تنهایی صدای باهیچ بودن که پرده شب رو میدره ارضاء شدن کودک درون از بیرون مادامی که سکوت حاکم باشه تنهایی فریاد میزنه نگاههای ملتمسانه ، غرور رو از بین می بره وقتی تنهایی و سکوت توی تن ریشه کرده و هر روزت رو به لجن میکشه و خودش رو بزرگتر خاطره هایی که بود و نبودش ، دنیای پوشالی...
-
تو یک اتفاق خوبی در زندگیم
یکشنبه 15 اسفندماه سال 1389 00:32
برای تو مینویسم ، میدانم که میخوانی با قلب خود احساساتم را بهترین روزهای زندگی را در آغوش گرمت لمس میکنم سکوت دیوار احساسات سنگین درهم پیچیده لاله های وحشی ، حکایت از آمدن فصل تازه ای از زندگی را نوید میدهد چه ساده مینگری و میخوانی قلبم را ، بی آنکه فریادی برآوری آماج دلتنگیهای انگشتان کوچکم مانند سوسوی ستاره های...
-
دلتنگیهای شازده کوچولو
جمعه 6 اسفندماه سال 1389 02:20
این یک حقیقت تلخ هستش ، شایدم یک ملودی دردناک وقتی ماهی کوچیک دلت هوای دریا رو میکنه ، تویی که حتی دریا رو ندیدی تویی که زمزمه های انسانیت رو به فراموشی سپردی دلهایی که پاک و ساده از گذر زمان برای دیدنت لحظه شماری میکنن تنهایی که هر لحظه روان و جسمت رو در هم میپیچه اونوقته که دیگه ماهی کوچیکت توی حصار دلت غرق شده و...
-
تنهایی و افکار من
جمعه 15 بهمنماه سال 1389 22:22
سکوت بی پرده شب ، آرامش با تو بودن مثل شب که دریا رو توی خودش پنهان میکنه ، من جایی رو ندارم برای پنهان کردن تو تردید دارم از این حس دوگانگی ، شاید ، ای کاش حس قشنگیه وقتی فراموش میکنی دنیا رو این درد رو به امانت گذاشتم ، دیگه فراموشت نمیکنم راههای زیادی هستش برای رسیدن به احساساتم ، فقط باید بگردی و پیداش کنی قانونش...
-
لذت با شازده کوچولو بودن
جمعه 8 بهمنماه سال 1389 00:48
گرمترین روزهای زندگیم را برای تو پنهان کرده ام افقهای روشن امید در تاریکی ، ندای تو را سرمیدهد زمزمه های با تو بودن ، هر روز و هر لحظه بیشتر جان میگیرد ، تو نزدیکی میدانم کوچ پرندگان از سرزمین رویاهایم ، دیگر دلشان اینجا نیست ، پرواز میکنند به امید سرزمینی آباد و سرسبزتر دوردسترین انسان روی زمین را خواهم یافت ، عاشقش...
-
شازده کوچولوی من برگشته
چهارشنبه 6 بهمنماه سال 1389 22:32
ضربات تازیانه بر روحم ، سایه عشق نافرجامیست که در قلبم سنگینی میکند آرام و بی صدا ، یواش ، یواش حتی نفهمیدم کی اومد ، اومد و بی درد نفوذ کرد توی اعماقم رگهام رو لمس کرد و توی خونم محو شد هر لحظه احساسش میکنم توی رگهام ، وقتی به قلبم میرسه نفس کشیدن برام سخت میشه نمیدونی چه دردی داره ، وقتی احساس میکنی و نتونی بیان کنی...
-
میخواهم به سیاره ام باز گردم
پنجشنبه 30 دیماه سال 1389 22:41
سر زمین بی قراریهایم زمستان سرد افکارم دوستان خوبی دارم ، اما ... میخواهم به سیاره ام باز گردم خسته از این احساسات و افکار بی بازار خسته و پوچم ، بی سرزمینتر از باد آدمها رو ، درک نمیکنم خسته از بازیهای افکار و احساسات ، خالی میشوم برای لحظاتی شاید زمین جای من نیست کنایه میزنم به چشمانم شاید وقتی دیگر بیاید نمیدانم...
-
زمستون
پنجشنبه 30 دیماه سال 1389 00:25
شیشه های شکسته ، بی تفاوت از سرما پنجرههای بسته ، دهن کجی میکنن به رهگذرها گنجشکها جیک جیک کنان ، به دنبال سرپناه ، شایدم غذا لذت دیدن از پشت پنجره ، میخوام پنجرهها رو باز کنم ، ولی سرمای آدما نمیزاره آدمهایی که بی تفاوت له میکنن برفهای آسمونی رو ، شاید قسمتشون همین باشه شاید غرور آدمها باشه که خورد میشه ، مثل صدای...
-
چرت نوشته های یه شاهد
جمعه 24 دیماه سال 1389 18:32
دیدگاههای مثبت ، باورهای جوانه زده برو و اصلا فکرشو نکن لحظه به لحظه ، باید زیرو رو کرد ، خنده باید کرد فهمیدن ، اینکه افتخاری نیست ، گفتن از چیزی وحشت از رفتن صدای پاهات ، عطر تنت لذت رفتن و زیر بارون بودن و چترهای باز بوی سرد تنت ، اشتیاق دیدن لحظه ها بعد از اینهمه مرگ تدریجی لحظه ها رو ، توی سکوت جای تو یکی اینجا...
-
شطرنج زندگی
یکشنبه 19 دیماه سال 1389 16:08
توی صفحه شطرنج زندگی یه سربازیم ، تلاش میکنیم تا زنده بمونیم برای دفاع و حمایت از اونی که براش سوگند وفاداری خوردیم اولین باری که صفحه شطرنج رو دیدم ، واقعا گیج شده بودم ، نمیفهمیدم چرا همه خودشون رو فدا میکنن برای یک نفر از اون سالها زیاد نمیگذره ، ولی تازه میفهمم که این فدا کاری برای چی بوده و هست خسته نمیشه اون...
-
آلبوم احساسات
پنجشنبه 16 دیماه سال 1389 21:18
عکسهای یادگاری توی آلبوم زندگی . با هر غروب صفحه ای سیاه میشه از آلبوم روی دیوار میشه دید سایه روزهای تاریک گذشته رو ، هیچ وقت فراموش نمیکنم ، لحظه هبوط رو سرما بازم از پنجره احساسات نفوذ میکنه ، خودم رو میپوشونم تا بیمار نشم آدمها رو دیگه حس نمیکنم ، هیچ صدایی دم از بودن نمیزنه ، همه هلاک شدن ، عکساشون رو توی آلبومم...