-
لذت موندن چیه ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
یکشنبه 12 دیماه سال 1389 00:11
شب میاد ، یکی میره ، یکی میاد اگه زمزمه ای با خودت کردی و آخرش نتیجه نگرفتی ، بدون که زندگیت بیهوده بوده کلاغها دیگه برای رنگشون ، عزا نمیگیرن منتظر بهار میمونم ، شاید این یکی با بقیه فرق کنه ، میخوام این فصل فقط درو کنم صداقت پاییز ، گذشت و یکرنگی زمستان ، زیبایی و احساس بهار ، گرما و بخشش تابستان ... راه و مسیر...
-
یه تجربه جدید
سهشنبه 7 دیماه سال 1389 22:47
وقتی چشمام و میبندم تا چیزی بنویسم ، یه حس خواست بهم دست میده ، نمیدونم چیه ولی خیلی دوست دارم لمسش کنم سخت نیست ، گرفتن دستای آدما ، شاید اکراه داره برای بعضیها بهونه ای برای از دست دادن ندارم ، آخه همه چیز رو اینجا باختم ، باور نداری از نوشتهام بفهم هر شب ، یه وقتی برای سمپاشی افکارم میزارم ، تا شاید از یادم زدوده...
-
آلبوم زندگی من
پنجشنبه 2 دیماه سال 1389 20:47
من یه شب گردم ، توی ذهن تاریک شبهای درهم آویخته آدما کی باخته مثل من ، برای بودن ، حتی یک لحظه توی لحظات گذشته تو هوای شهرمون هر روز ، برای نفس کشیدن تنگتر از روز قبل آلبوم عکسهای یادگاری رو ورق میزنم ، میرسم به آخرین برگ ، دیگه خاطره ها هم محو شدن نفوذ کلمات ، زیر پوست ضخیم نگاههای بی تفاوت و سرد فصل پائیز ، اونم...
-
دودلم براش
شنبه 27 آذرماه سال 1389 22:46
شکنجه های روز و عذاب شب ، زندان روز و انفرادی شب میدونم که میدونی ، ولی باید درک کنی ، بفهمی من و دنیای کثیفم رو انگار زندگی کردن بین شماها سخته ، داری نگاهم میکنی ، ولی منو میشکنی ، پس نگاهم نکن زندگی همینه ، یکی میاد ، یکی میره ، یکی هم هیچ وقت نمیاد ، ولی کسی نمیمونه هر روز بر افکارم شلاق ندامت میزنم تا بهای سنگین...
-
شازده کوچولو در تاریکی مطلق
دوشنبه 15 آذرماه سال 1389 22:25
این بار برای خودم مینویسم ، از زندگی آینده ای که همین فرداست از آدمایی که عشق هیچی نمیدونن ، عشق براشون یه خیابون بن بست یا یکطرفه هستش فقط میگن ما هم عاشقیم ، عاشق ............. تا حالا دل به هیچ کس نداده بودم ، میترسیدم از خودم ، از دیگران میترسیدم له بشم ، نابود بشم خواستم فقط یکبار توی زندگیم نترسم ، از خودم ، از...
-
شازده کوچولو نیست
شنبه 13 آذرماه سال 1389 21:42
یه وقتی ماه بودم ، شایدم ستاره ، مال همین چند وقته پیش بود ، از اون زمان زیاد نمیگذره ، دست نیافتنی بودم ، ولی الان چی !!! ...... شاید آدما عوض شدن ، شاید روزگار ...... نگاههایی که با هر کدوم میرم به یه عالمی که خیلیها آرزوش رو دارن ، برای رسیدن به اونجا باید مرد ، من زنده میرم و برمیگردم پائیز هم داره تموم میشه ، مثل...
-
دوست شازده کوچولو و دردهای من
چهارشنبه 10 آذرماه سال 1389 00:13
خدایا زمینی را گرم کردی و قلبی را شکستی وقتی که گناهان مثل ریشه درختان تاک ، در دل و جانم رخنه میکند تمام وجودم رو داره فرا میگیره ، هر روز بیشتر نفوذ میکنه ، نفرت دلم باز گرفته از این هوای سمی ، دارم زجر میکشم ، هیچ هوای تازه ای نیست صدام توی سینه میلرزه برای گفتن حقیقت ، دیگه از امید ، ناامید شدم شبایی که دیگه داره...
-
شازده کوچولو و عشق غریب
یکشنبه 7 آذرماه سال 1389 23:06
میخوام از آدمایی بگم که هر روز میبینیمشون و از کنارمون رد میشن ، با اون نگاههای غریب و سردشون آدمایی که عشق توی قلبشون یخ زده و فقط از اون یه نگاه سرد و بی روح و خشک مونده اونایی که ادعای عشق و عاشقی میکنن و از عشق و آدمیت بویی نبردن ، دروغگوهای خیانت کار حتی به خودشون هم دروغ میگن و به خودشون هم خیانت میکنن ، واقعا...
-
شازده کوچولو و بیقراری
شنبه 6 آذرماه سال 1389 00:14
فرشته های باغ همسایه سرک میکشند از دیوار احساسات یخ زده قلبم دستان و رگهایی که با سرمای احساساتت جریحه دار میشود افتادن در باتلاق کویر زندگیم ، از دیگر شاهکارهای احساسات سرد توست زود پیدا میکنم دفترچه خاطرات بی تو بودن را ، چه بیقرارم در یافتن تو با آغوش گرمت ، باز پذیرای احساسات من هستی ، ولی دیر رسیدم و در کویر...
-
شازده کوچولو و آدم بزرگها
چهارشنبه 3 آذرماه سال 1389 23:14
چه کنم با این دل خیره سر که هر روز ساز و نوایی سر میدهد دلی که هر روز میشکند در تاریکی افکار آلوده به اغوا در واپسین لحظات میمیرم در لحظات گمشده ای که آدمهای نابخرد و شهوت پرست در آن زندگی میکنند شیپورهای تاریکی هر لحظه دم میگیرد برای بلعیدن زندگی روحم را شستشو میدهم با کلمات بازیگوشی که از افکارم آویزان میشوند کلمات...
-
شازده کوچولو و تغییرات اساسی
دوشنبه 1 آذرماه سال 1389 23:00
ای روح سرگردان من لحظه ای خاموش باش ، شاید صدای آشنایی را بشنوم در به دری هم دنیا و عالمی دارد ، باید شکافت لحظات را تا به عمق سرگردانی رسید دربه دری ستاره های تک خال زندگیم ، در های و هوی متشنج نگاههایم ساده و بی آلایش از کنارت میگذرم ، تو مرا ندیدی من با نگاهم التماست کردم ، تو فقط خندیدی و سر به زیر داشتی پرنده ای...
-
شازده کوچولو در حال پرواز
شنبه 29 آبانماه سال 1389 22:20
صداهای مبهم و در هم پیچیده ، نوید بر حقانیت سکوت شب دارد قوانینی که هیچ گاه مرا ندید و عشق را بر من تحمیل کرد گفتن اینکه دوستت دارم چه آسان است ، شاید عادتی بدتر از نفس کشیدن باشد وقتی ناقوسها به صدا در میاید دیگر دیر شده و تو عاشق شدی ، میشنوی صدایش را کاش درهای زندگی را میشد لمس کرد تا در زمانهای گم شده مفقود نشد...
-
شازده کوچولو و روز خوب
جمعه 28 آبانماه سال 1389 00:51
دنیایی خواهم ساخت بدون نفرت رنج و عذاب و غصه و درد زمزمه های تاریکی شب در حال سو سو کردن است ، در تنگنای غروب پائیزیم چه زود فراموش میکنیم روشنایی روز را و با آغوش گرم به پیشواز تاریکی لحظه های سکوتم را با نگاهت پر میکنم ، چه صادقانه مینگری ای کاش لحظه ای درنگ میکردی ، حرفها دارم از دل تاریکیهای زندگیم میخواهم تلسم را...
-
شازده کوچولو و خوابای خوب
پنجشنبه 27 آبانماه سال 1389 00:54
شور و حال زندگی در اعماق تاریکی دل در حال سو سو کردن است برای تو میخوانم ، برای تو مینوازم ، تا بیایی برای دیدن رویاهایم ، در تاریکیهای مطلق زندگیم تو را میبینم که در حال ، نظاره تنهایی هایی هستی که به تاریکی شب ختم میشود ای کاش همیشه بودی تا میدیدی بی تابی این دل درحال سرودن شب را چگونه میشود بی تو ادامه داد این...
-
شازده کوچولو چیزهای جدید
دوشنبه 24 آبانماه سال 1389 21:39
تو هم زخم بر زخم میزنی ، خدای من شبها و روزهایی که میگذرد بی ثمر به امید بخشندگی و جود و احسان ولی مرا چه حاصل از این ..... ************************************ توهم روزهای بی کسی باز در قاب شیشه ای اتاقم ، بر من لبخند میزند دیگر توانی نیست در رفتن و نایی نمانده در ایستادن اگر مانند غروب باشم ، چگونه مرا به تماشا...
-
شازده کوچولو تب داره
شنبه 22 آبانماه سال 1389 22:53
صدای شوم جغدهای زندگی هر شب در گوشم نجوا میکند دست و پا میزنم برای فرار از این جنگل درنده خوی ، برای رسیدن به اولین آبادی در پشت تپه ها دوردست شنیده ام مردمانی نیک گفتار دارد ، مردمانی از جنس خدای کسی آنجا تشنه نیست ، کسی فقیر نیست ، همه چیز مهیاست ، انسانیت ، وفا ، عشق و ...... تاب اینکه دیگر اینجا بمانم نیست ، چون...
-
شازده کوچولوی سردرگم
جمعه 21 آبانماه سال 1389 20:38
درگیریهای ذهن پوچ ، کلاف سر درگم رویاهایم را گسست شاید باید شکسته میشد در قلبم عشق تو ، تا در افق رویاهایم با تو رو در رو شوم زود باورم شد که تو هستی و چه دیر رسیدم به باورهای نجس روحت افکار پلیدی که میخورد روح و روانم را ، برای ذهن ناخودآگاه زندگیم متاسفم دیری نپایید که عشق تبدیل به وحشت از افکارم گردید ، عشقی که...
-
شازده کوچولو و نقاشی
پنجشنبه 20 آبانماه سال 1389 22:51
سلام دنیای کوچولوی من چرا فرار میکنی از آدما ، چرا اونا رو دوست نداری ، چرا گوشه گیری توی جمع به روزهایی فکر کن که قراره بیاد ، الان وقت خواب نیست ، بلند شو تو باید جواب بدی جواب همه چراهای زندگیمو ، میدونم آدمها تقصیر دارن خیلی یه بار آدمی رو دیدم که داشت دیوارای دنیاش سیاه رنگ میکرد ، اونم دوست نداشت دنیاشو کسی...
-
شازده کوچولو و ......
چهارشنبه 19 آبانماه سال 1389 23:42
میخوام از این شهر برم ، دلم هوای اون دور دورا رو کرده جایی که بوی خاک میده ، که آدمهاش به زمین فکر میکنن بازم امروز آدمهای تکراری ، روزهای تکراری ، حرفهای تکراری ....... زندگی شیرینه ، آدمها نازنین و دوست داشتنی ، روزها پر از اتفاقات قشنگ دنبال کمی غصه و غم هستم ، مردم از خوشی و سرخوشی تار و پودم از عشقی در حال پوسیدن...
-
شازده کوچولو و آدمهای کاغدی
سهشنبه 18 آبانماه سال 1389 23:31
وقتی صداهای نامفهوم و گنگ نفسهای بی رمق زندگی در گوشم زمزمه میکند راه رسیدن را فراوش میکنم برای رسیدن به عشقی پاک در منجلاب روزگار دیگر فراموش میکنم نگاههای هرز مردم روزگار را ، چون عشق پاک در نگاه کودکی است ..... چشمه زلال معرفت خشکیده ، نفسهای سرد حکایت از قلبی مالامال کینه و نفرت داری چه زود فراموش میکنیم دقایقی که...
-
شازده کوچولو و گذشته ها
دوشنبه 17 آبانماه سال 1389 23:22
امروز چوب خط زندگی یک بار دیگر خط خورد ، یک روز بزرگتر یک روز نزدیکتر به مرگ صندلی خالی گوشه اطاقم حکایت از روزهای رفته داره ، روزهایی که پوچ شد در حسرت عشق پوشالی صدای زمزمه های کودکیهای عشق بی سر انجام ، در قلمرو زمانهای فراموش شده چه زود میشکند قلب پاک در این آشفته بازار قلبهای فاسد و سیاه سیاهی در حال افول است...
-
شازده کوچولو و حرفهای آدمها
یکشنبه 16 آبانماه سال 1389 22:07
دیگه گوشام عادت کرده به حرفها ، به زبون هرزه دیگران راست راست توی چشام نگاه میکنن و میگن دوستت دارم ، عاشقتم ولی همون اول راه جا میزنن ، این جملات هم مثل بقیه چیزها شده جزئی از روزمرگی آدمها دلم تنگه ، برای یه عشق واقعی ، کسی که جا نزنه ، کسی که چیزی به زبون نیاره ، عمل کنه چه آرامشی دارم وقتی صدای شب رو میشنوم ،...
-
شازده کوچولو و بیداری من
جمعه 14 آبانماه سال 1389 23:36
سکوت یه حسیه برای شب ، چشام رو میبندم و صداش میکنم ، چه حس غریب و قشنگیه کیه که شبا بهش پناه میبره ، کیه که همدمش میشه ، کیه که براش ترانه میخونه و آهنگ میسازه آدمهای خسته از کار ، زندگی ، مرگ تدریجی سکوت برایشون معنی نداره شبایی که همدم سکوتن و منم همدم تاریکی چشمهایی که براه موندن و سکوتی از شب رو نظاره میکنن ، چه...
-
شازده کوچولو و افکار پوچ من
جمعه 14 آبانماه سال 1389 00:03
زمزمه های با تو بودن تا سر حد جنون چه زود جان میگیرد لبهای تشنه ماهی در تنگ تنهایی ارتعاش افکار پوچ با کلمات بیجان در قلبی تهی از عشق چه زود فراموش میشوی در تنهایی احساسات خواب کودکی که هیچ وقت مغشوش نیست از ترس جنون وای بر من که با افکار دیگران خالی میشوم از احساس آدمهایی که زندگی میکنن در افکارم ، میخواهند کوچ کنند...
-
شازده کوچولو و آسمون ابری
چهارشنبه 12 آبانماه سال 1389 22:20
یه روزهایی دل آسمون میگیره و دوست داره بباره ، ولی نمیدونه چطور مثل وقتهایی که آدمها از همه چیز خسته و درمونده هستن ابرهایی که همدم اسمون میشن و با آسمون گریه میکنن مثل بچه هایی که توی آغوش مادر آروم میگیرن کی میدونه آغوش چیه ، عشق چیه ، مهر و محبت چیه انقدر غرق در آسمون میشم که یه وقتهایی زمین میخورم دیگه موقعه هم...
-
شازده کوچولو و بارون
سهشنبه 11 آبانماه سال 1389 22:38
چقدر اینجا هوا سرده داره بارون میاد ، چه صدای دلنوازی ، ولی هنوز هوا سرده هیچ کس خوشحال نیست آدمها توی خودشون می لولند ، نه از سرما بلکه از بارون میترسن ، میترسن از بارون ، چقدر هوا سرده میترسن از بارون ، آخه بارون همه چیزو می شوره ، حتی آدمها رو دارم آب میشم ، خدا تو کجایی پس انقدر توی گناه غرق هستن که حتی از بارون...
-
شازده کوچولو و طلوع ستارهها
یکشنبه 9 آبانماه سال 1389 23:49
میخوام امشب در مورد یه ستاره حرف بزنم ستاره ای که توی این آسمون بی انتها یه گوشه تک و تنها بود اون دور دورا مثل خودم بود بی کس و تنها ، بالاخره یکی رو مثل خودم پیدا کرده بودم توی دلم غوغایی بود ، نمیدونم برای خودم یا واسه اون بود میترسیدم از آدمها که اون رو هم مثل بقیه چیزها ازم بگیرن آخه آدمها فکر میکنن همه چیز مال...
-
شازده کوچولو و مهاجرت
شنبه 8 آبانماه سال 1389 21:54
قطار زندگی در حرکت است آدمها چمدان به دست در ایستگاه زندگی منتظر قطار هر قطاری که میاید مقصدی دارد ، بهشت ، جهنم ، ..... ، خدا انسانهایی که با شوق مقصد ، سوار بر قطار مرگ خود میشوند چه خنده دار است وقتی قطار به مقصد میرسد ، یا بهشت یا جهنم اما همه مقصد را فراموش کرده اند از یکدیگر سبقت میگیرند برای بهشت یا جهنم کجا...
-
شازده کوچولوها رو فراموش نکنیم
جمعه 7 آبانماه سال 1389 22:22
چه زیباست چه زیباست ، ایستادن بر لب ساحل زندگی تماشای غروب در ساحل مردمی را میبینم در آن دور دست ، در دریای زندگی درحال غرق شدن چه زشت دست و پا میزنند ، برای بقا خوشحالم ، نه برای مردمان بلکه برای دریا با هر موج ، جسدی در ساحل جان میگیرد و با هر نسیم صدای زندگی ، که مرا میخواند برای غرق شدن تامل جایز نیست ، باید رفت...
-
شرمسارم
پنجشنبه 6 آبانماه سال 1389 23:36
سلام ببخشید نه از چرندیات خبری هستش نه از شازده کوچولو ساعت 7 تا اومدم از پای تلویزیون بلند بشم سرم گیج رفت و چشام سیاهی رفت با کمی حالت تهوع سرم سنگین بود و مال خودم نبود بدون اینکه کسی بفهمه ، بدون جلب توجه سریع رفتم توی اتاق بابا و مامان یه الپرازولام خوردم بدون اینکه بفهمم چند تا پست جواب دادم و چند تا وبلاگ هم...