یه وقتی ماه بودم ، شایدم ستاره ، مال همین چند وقته پیش بود ، از اون زمان زیاد نمیگذره ، دست نیافتنی بودم ، ولی الان چی !!! ......
شاید آدما عوض شدن ، شاید روزگار ......
نگاههایی که با هر کدوم میرم به یه عالمی که خیلیها آرزوش رو دارن ، برای رسیدن به اونجا باید مرد ، من زنده میرم و برمیگردم
پائیز هم داره تموم میشه ، مثل مهر و محبت آدما ، زرد و خشک که زیر پا ، صدای زمستون رو میده
دارم میرم ، یه وقتهایی شک میکنم به آدما ، بعضی وقتها به خودم ، آدمهایی که برای رسیدن دروغ میگن ، خنده داره ، ولی باید مدارا کرد ، آخه دلشون میشکنه
یه وقتهایی بغض میکنم ، اشک تو چشمام جمع میشه ، ولی گریم نمیاد ، بهم گفت : بمون میخوام برگردم ، چاره ای نبود باید میموندم ، آخه دلشو ....
میگن مغزها دارن فرار میکنن ، خندم میگیره از این حرف ، یاد آدمها می افتم ، به خودم میگم قلبها هم مثل مغزها فرار میکنن !!!.....
به من ایمان نداشت ، بهش ایمان آوردم ، از بهشت رانده شدم ، فقط برای اینکه بهش سجده کردم
یکی رو به جرم سجده نکردن ، یکی رو به جرم سجده کردن بیرون کردن ، این انصاف نیست ، عدل الهی نیست ، اصلا کی میفهمه و میدونه عدل چیه ؟!!!
اینو میدونم که چی میگذره توی سر آدما ، این بازیها رو زیاد دیدم ، هیچ وقت توی این بازی نشدم ، یه وقتهایی از خودم فرار میکردم یه وقتهایی از آدمها
همه میدونن که پاکم ، هر چی گفتی حرفی نزدم ، فقط یه خواهش دارم ازت ، فقط خودت باش
برای یکبار که شده خودت باش
این رو برای اونایی نوشتم ، که میدونن و میدونم ، این رو ساده نوشتم با عقلم ، نه با قلبم ، شاید اینو بفهمی که ......
امروز از شازده خبری نیست تا فردا شب
خدایا زمینی را گرم کردی و قلبی را شکستی
وقتی که گناهان مثل ریشه درختان تاک ، در دل و جانم رخنه میکند
تمام وجودم رو داره فرا میگیره ، هر روز بیشتر نفوذ میکنه ، نفرت
دلم باز گرفته از این هوای سمی ، دارم زجر میکشم ، هیچ هوای تازه ای نیست
صدام توی سینه میلرزه برای گفتن حقیقت ، دیگه از امید ، ناامید شدم
شبایی که دیگه داره رنگش رو میبازه ، بی هویت میشه مثل آدمای زمینی
دارم کم کم به خودم شک میکنم که زنده باشم ، آخه خیلی وقته آدم زنده ندیدم
دردهایی که باید اونها رو مثل زندانیان در بند ، با خودم ، به ته سلول تنهاییم بکشم
وقتی خودت ، احساساتت ، غرورت ، هویتت و .... زیر پا له میشه ، دیگه خدا هم نمیتونه کمکت کنه
داری غرق میشی توی کثافتی که ازش زاده شدی ، چه حسی داری وقتی اشک توی چشات جمع میشه
ولی نتونی گریه کنی ، تنها باشی و نتونی گریه کنی ، فقط توی دلت با تمام وجود و قدرتت فریاد بزنی که تمام وجودت مثل عرش به لرزش دربیاد
کی میفهمه چی میگم ، هیچ کس حتی خدا هم نمیدونی چی میگم و مینویسم
شبا دیگه با خودم خلوت نمیکنم ، آخه میترسم منم مثل شب رنگ ببازم
دوست شازده کوچولو داره میره مسافرت یه جای خیلی دور ، دور دور
یه دوست جدید پیدا کرد چند وقت پیش ، شاید اونم یه شازده کوچولوی دیگه باشه
آخه اونم زیاد درد کشیده ، دیدم ، حس کردم ، درک کردم و .... تمام بدبختیاشو
چرا سنگ دل شدن آدم بزرگا ، چرا !!!!!!!!!!!؟؟؟؟؟؟؟؟؟
فقط دوست دارن شازده کوچولوها رو زیر پا له کنن
میخوام از آدمایی بگم که هر روز میبینیمشون و از کنارمون رد میشن ، با اون نگاههای غریب و سردشون
آدمایی که عشق توی قلبشون یخ زده و فقط از اون یه نگاه سرد و بی روح و خشک مونده
اونایی که ادعای عشق و عاشقی میکنن و از عشق و آدمیت بویی نبردن ، دروغگوهای خیانت کار
حتی به خودشون هم دروغ میگن و به خودشون هم خیانت میکنن ، واقعا جای تاسف داره
زندگی سردی که با یک گریه کودکانه شروع میشه و با یک دروغ یخی تموم میشه
هیچ وقت فراموش نمیکنم که چطور گنگ و نامفهوم از منم گذشتن و به سرحد جنون نزدیکم کردن
برام مهم نیست دیگه مردم چی میگن و چیکار میکنن ، منتظر یه قلب پاکم
قلبی که از سرما بیزار باشه و ......
مهم نیست که کی هستیم و کجا هستیم
مهم اینه که عاشق باشیم
مهم نیست عاشق چی ، مهم اینه که فقط عاشق باشیم
بیچاره شازده کوچولو ، امروز خیلی گرفته و بدشانس بود
وقتی باهاش حرف میزدم بغض رو توی نگاه و صداش میدیم و میشنیدم
هر کاری کردم بهم چیزی نگفت ، مثل اینکه از گوسفندها و ادمها گله داشت
از گل و ببر و مارش از ستاره و سیارش از اون ....
چی بگم ازش که دلش خونه ، از دست همه که فقط اونو برای ...
میدونم و میدونه که تنها کسی که عاشقشه منم ، بهش دلداری میدم تا غریب نباشه
کمی به خودمون بیایم و شازده کوچولوها رو باور کنیم و بهشون عشق بورزیم
فرشته های باغ همسایه سرک میکشند از دیوار احساسات یخ زده قلبم
دستان و رگهایی که با سرمای احساساتت جریحه دار میشود
افتادن در باتلاق کویر زندگیم ، از دیگر شاهکارهای احساسات سرد توست
زود پیدا میکنم دفترچه خاطرات بی تو بودن را ، چه بیقرارم در یافتن تو
با آغوش گرمت ، باز پذیرای احساسات من هستی ، ولی دیر رسیدم و در کویر زندگی غرق شدم
بیقرارم برای رفتن ، برای رسیدن ، برای مردن و برای با تو بودن
بیقرارم برای درکنارت بودن ، احساسم تهیست ، برای نگاه کردن در چشمانت
چه صادقانه میگویم ، میخواهم بروم ، تو دیگر نیستی برای با من بودن
مرا در کویر رویاهایم سوزاندی ، شاید سوختن عادتی باشد برای من
سرزمین کویری مرا آباد کردی با نگاهت ، ولی چه زود ویرانش کردی
ای کاش بمانی در کنارم تا سوختن مرا نظاره کنی ، شاید از شعله های من احساساتت دوباره گرم شود
شاید شاید شاید ، تکرار روزها و لحظات ماست این شایدها
خیلی گرفته بود امروز ، روز خنثایی بود
شازده کوچولو درگیرکارای هر روز و درگیریهاش بود
منم بیقرار ، بیقرار برای با ... بودن ، برای در .... گرفتن ، برای ......
امروز کلا به بیقراری گذشت ، شاید فردا بهتر باشه
ولی امیدی نیست ، شازده کوچولوی خودم ، هم فهمیده
بیچاره اونم مثل من عادت کرده به بیقراری
چه کنم با این دل خیره سر که هر روز ساز و نوایی سر میدهد
دلی که هر روز میشکند در تاریکی افکار آلوده به اغوا در واپسین لحظات
میمیرم در لحظات گمشده ای که آدمهای نابخرد و شهوت پرست در آن زندگی میکنند
شیپورهای تاریکی هر لحظه دم میگیرد برای بلعیدن زندگی
روحم را شستشو میدهم با کلمات بازیگوشی که از افکارم آویزان میشوند
کلمات تکراری که میخواهند مرا دور کنند تا در قلبم رخنه کنند
در این ساحل پرخروش قلبم که درتاریکی مطلق کلمات لانه کرده
چه آسان میگذری از من برای رسیدن به تمایلات روزمرگی خویش
کمی درنگ کن ، شاید ...
لحظه ای تامل کن بر من
امروز زیاد حرف نزد ، شاید ازم دلخور شده بود
هر چی فکر کردم یادم نیومد که حرفی یا کاری کرده باشم که ازم رنجیده خاطر شده باشه
از دستش ناراحت نیستم ، از دست خودم شاکی هستم
چون فقط منم که اون رو میفهمم ، نباید زیاد کوتاهی کرد ، شاید زندگی باید همینطور باشه
شازده کوچولو تو نباید ناراحت باشی مثل من ، شاد باش
شاید ازم ناراحت باشه برای اینکه ادای آدم بزرگها رو در آوردم
آخه بهم گفت : تو هم مثل بقیه آدم بزرگها هستی