دل نوشته های یک پسر خوب

تا نرم و نازک هستند درشتی کنند و چون درشت شوند نرمی و لطافت

دل نوشته های یک پسر خوب

تا نرم و نازک هستند درشتی کنند و چون درشت شوند نرمی و لطافت

شازده کوچولو تب داره

صدای شوم جغدهای زندگی هر شب در گوشم نجوا میکند  

   

دست و پا میزنم برای فرار از این جنگل درنده خوی ، برای رسیدن به اولین آبادی در پشت تپه ها دوردست  

 

شنیده ام مردمانی نیک گفتار دارد ، مردمانی از جنس خدای  

 

کسی آنجا تشنه نیست ، کسی فقیر نیست ، همه چیز مهیاست ، انسانیت ، وفا ، عشق و ......   

 

تاب اینکه دیگر اینجا بمانم نیست ، چون دیگر نفسی نیست برای دمیدن     

 

روزهای تنهایی ، یک به یک شاد و خندان میگذرد ، اما دلها ناراضی   

  

خشم را میبینم در چهره کودکان رهگذر ، چه ترسناک شده اند از آنهمه زیبایی    

 

دیگر میترسم به کسی نگاه کنم ، از ترس اینکه مبتلا شوم به درد مردمان اینجا       

  

خدایا تو نیز رهایم کن تا بروم .....     

 

 تا بروم به آن شهر در دوردستها        

 

 

 

شازده کوچولو انگار مریض شده ، یکی دو روزی هست  

 

بیحال و حوصله ، امروز تب شدیدی داشت ، الان هم که الانه بازم تب داره  

 

این دفعه تقصیر خودشه که شیشه ماشین رو داده بود پایین

 

توی تب داره میسوزه ، ولی چون قول داده آخر قصه ی غصه هام باشه تا الان پیشمه 

 

من میرم تبشو بیارم پایین           

شازده کوچولوی سردرگم

درگیریهای ذهن پوچ ، کلاف سر درگم رویاهایم را گسست 

 

شاید باید شکسته میشد در قلبم عشق تو ، تا در افق رویاهایم با تو رو در رو شوم   

 

زود باورم شد که تو هستی و چه دیر رسیدم به باورهای نجس روحت     

 

افکار پلیدی که میخورد روح و روانم را ، برای ذهن ناخودآگاه زندگیم متاسفم   

 

دیری نپایید که عشق تبدیل به وحشت از افکارم گردید ، عشقی که باید هر شب در جوی آب شستشو دهم    

 

در رویاهایم دیر به واقعیت رسیدم ، واقعیتی تلخ تر از مرگ 

 

آدمهای زشتی که هر روز در رویاهایم قدم میزنند و به افکارم میخندند 

 

دیر باورم شد ، دیر 

 

که تنهایم   

 

 

 

شازده کوچولو هم مثل من بیحال و حوصله بود امروز  

   

زیاد صحبت نکرد فقط در خودش بود ، شاید هم مثل من در افکارش گم بود  

 

نمیدونم ، امروز هم زیاد بهش گیر ندادم        

 

شازده کوچولو و نقاشی

سلام دنیای کوچولوی من  

 

چرا فرار میکنی از آدما ، چرا اونا رو دوست نداری ، چرا گوشه گیری توی جمع  

 

به روزهایی فکر کن که قراره بیاد ، الان وقت خواب نیست ، بلند شو تو باید جواب بدی   

 

جواب همه چراهای زندگیمو ، میدونم  آدمها تقصیر دارن خیلی  

 

یه بار آدمی رو دیدم که داشت دیوارای دنیاش سیاه رنگ میکرد ، اونم دوست نداشت دنیاشو کسی ببینه 

 

خیلی سرده ، میدونم کسی نیست که گرمت کنه ، باید تحمل کرد باید بیخیال بود نباید به روی خودت بیاری که سردته  

 

اون شبی که در آغوش گرفتمت رو هیچ وقت فراموش نمیکنم ، احساس آرامش رو توی چشمات خوندم  

 

باشه ، یه بار دیگه گرمت میکنم ، چون دوستت دارم و بهت وابسته هستم  

 

فقط به روی خودت نیار  

 

 

 

بازم شازده کوچولو یکی دیگه از اون نقاشیهاشو برام کشید 

 

آخه نقاشی رو بهش یاد دادم ، دستش داره راه میوفته    

 

خیلی قشنگ بود ، پائیز رو کشیده بود 

 

ولی یه اشکالی داشت نقاشیش ، اره تقصیر من بود 

 

تقصیر من بود  که بهش یاد نداده بودم

 

بهش نگفته بودم برگهای پائیزی زرد هستش نه سبز

 

شازده کوچولو و ......

میخوام از این شهر برم ، دلم هوای اون دور دورا رو کرده  

 

جایی که بوی خاک میده ، که آدمهاش به زمین فکر میکنن   

 

بازم امروز آدمهای تکراری ، روزهای تکراری ، حرفهای تکراری .......      

 

 زندگی شیرینه ، آدمها نازنین و دوست داشتنی ، روزها پر از اتفاقات قشنگ   

 

دنبال کمی غصه و غم هستم ، مردم از خوشی و سرخوشی     

 

تار و پودم از عشقی در حال پوسیدن است که در آغوشم نیست  

       

عشقی که چون سراطان در حال پیشروی در قلب و وجودمه ، مثل ایدز       

 

دارم توی دلم داد میزنم ، کسی میشنوه ؟؟؟؟ 

 

 

 

بیچاره شازده کوچولو ، امروز سرش کله رفت 

 

فکر ممیکرد همه دوستش دارن و برای خودش میخوانش  

 

ولی حیف که دروغ بود 

شازده کوچولو و آدمهای کاغدی

وقتی صداهای نامفهوم و گنگ نفسهای بی رمق زندگی در گوشم زمزمه میکند 

 

راه رسیدن را فراوش میکنم برای رسیدن به عشقی پاک در منجلاب روزگار  

 

دیگر فراموش میکنم نگاههای هرز مردم روزگار را ، چون عشق پاک در نگاه کودکی است .....    

 

چشمه زلال معرفت خشکیده ، نفسهای سرد حکایت از قلبی مالامال کینه و نفرت داری  

 

چه زود فراموش میکنیم دقایقی که در کنار یکدیگر بودیم ، شاید رویایی بیش نبود  

 

فریب قلب هوس باز را میخوریم ، شاید تقصیر آدمها باشد ، آدمهایی که هر روز سرشار از دروغ و تزویرند    

 

آدمهایی کاغذی که نقش انسایت را در زندگی ما ایفا میکنند   

 

میخواهم کاغذهای زتدگیم رو بسوزانم ، تو کمکم کن 

 

کمکم کن تو    

 

 

 

شازده کوچولو عاشق نقاشیه ، هر روز یه عالمه نقاشی میکنه   

 

امروز دفتر نقاشیش رو ورق میزدم ، پر از نقاشی بود 

 

دفترش پر از آدمهای کاغذی بود ، آخه فقط آدمها توی نقاشی بی نقاب هستن

خوش بحال شازده کوچولو که این رو نمیدونه و غصه نمیخوره