صدای شوم جغدهای زندگی هر شب در گوشم نجوا میکند
دست و پا میزنم برای فرار از این جنگل درنده خوی ، برای رسیدن به اولین آبادی در پشت تپه ها دوردست
شنیده ام مردمانی نیک گفتار دارد ، مردمانی از جنس خدای
کسی آنجا تشنه نیست ، کسی فقیر نیست ، همه چیز مهیاست ، انسانیت ، وفا ، عشق و ......
تاب اینکه دیگر اینجا بمانم نیست ، چون دیگر نفسی نیست برای دمیدن
روزهای تنهایی ، یک به یک شاد و خندان میگذرد ، اما دلها ناراضی
خشم را میبینم در چهره کودکان رهگذر ، چه ترسناک شده اند از آنهمه زیبایی
دیگر میترسم به کسی نگاه کنم ، از ترس اینکه مبتلا شوم به درد مردمان اینجا
خدایا تو نیز رهایم کن تا بروم .....
تا بروم به آن شهر در دوردستها
شازده کوچولو انگار مریض شده ، یکی دو روزی هست
بیحال و حوصله ، امروز تب شدیدی داشت ، الان هم که الانه بازم تب داره
این دفعه تقصیر خودشه که شیشه ماشین رو داده بود پایین
توی تب داره میسوزه ، ولی چون قول داده آخر قصه ی غصه هام باشه تا الان پیشمه
من میرم تبشو بیارم پایین
درگیریهای ذهن پوچ ، کلاف سر درگم رویاهایم را گسست
شاید باید شکسته میشد در قلبم عشق تو ، تا در افق رویاهایم با تو رو در رو شوم
زود باورم شد که تو هستی و چه دیر رسیدم به باورهای نجس روحت
افکار پلیدی که میخورد روح و روانم را ، برای ذهن ناخودآگاه زندگیم متاسفم
دیری نپایید که عشق تبدیل به وحشت از افکارم گردید ، عشقی که باید هر شب در جوی آب شستشو دهم
در رویاهایم دیر به واقعیت رسیدم ، واقعیتی تلخ تر از مرگ
آدمهای زشتی که هر روز در رویاهایم قدم میزنند و به افکارم میخندند
دیر باورم شد ، دیر
که تنهایم
شازده کوچولو هم مثل من بیحال و حوصله بود امروز
زیاد صحبت نکرد فقط در خودش بود ، شاید هم مثل من در افکارش گم بود
نمیدونم ، امروز هم زیاد بهش گیر ندادم
سلام دنیای کوچولوی من
چرا فرار میکنی از آدما ، چرا اونا رو دوست نداری ، چرا گوشه گیری توی جمع
به روزهایی فکر کن که قراره بیاد ، الان وقت خواب نیست ، بلند شو تو باید جواب بدی
جواب همه چراهای زندگیمو ، میدونم آدمها تقصیر دارن خیلی
یه بار آدمی رو دیدم که داشت دیوارای دنیاش سیاه رنگ میکرد ، اونم دوست نداشت دنیاشو کسی ببینه
خیلی سرده ، میدونم کسی نیست که گرمت کنه ، باید تحمل کرد باید بیخیال بود نباید به روی خودت بیاری که سردته
اون شبی که در آغوش گرفتمت رو هیچ وقت فراموش نمیکنم ، احساس آرامش رو توی چشمات خوندم
باشه ، یه بار دیگه گرمت میکنم ، چون دوستت دارم و بهت وابسته هستم
فقط به روی خودت نیار
بازم شازده کوچولو یکی دیگه از اون نقاشیهاشو برام کشید
آخه نقاشی رو بهش یاد دادم ، دستش داره راه میوفته
خیلی قشنگ بود ، پائیز رو کشیده بود
ولی یه اشکالی داشت نقاشیش ، اره تقصیر من بود
تقصیر من بود که بهش یاد نداده بودم
بهش نگفته بودم برگهای پائیزی زرد هستش نه سبز
میخوام از این شهر برم ، دلم هوای اون دور دورا رو کرده
جایی که بوی خاک میده ، که آدمهاش به زمین فکر میکنن
بازم امروز آدمهای تکراری ، روزهای تکراری ، حرفهای تکراری .......
زندگی شیرینه ، آدمها نازنین و دوست داشتنی ، روزها پر از اتفاقات قشنگ
دنبال کمی غصه و غم هستم ، مردم از خوشی و سرخوشی
تار و پودم از عشقی در حال پوسیدن است که در آغوشم نیست
عشقی که چون سراطان در حال پیشروی در قلب و وجودمه ، مثل ایدز
دارم توی دلم داد میزنم ، کسی میشنوه ؟؟؟؟
بیچاره شازده کوچولو ، امروز سرش کله رفت
فکر ممیکرد همه دوستش دارن و برای خودش میخوانش
ولی حیف که دروغ بود
وقتی صداهای نامفهوم و گنگ نفسهای بی رمق زندگی در گوشم زمزمه میکند
راه رسیدن را فراوش میکنم برای رسیدن به عشقی پاک در منجلاب روزگار
دیگر فراموش میکنم نگاههای هرز مردم روزگار را ، چون عشق پاک در نگاه کودکی است .....
چشمه زلال معرفت خشکیده ، نفسهای سرد حکایت از قلبی مالامال کینه و نفرت داری
چه زود فراموش میکنیم دقایقی که در کنار یکدیگر بودیم ، شاید رویایی بیش نبود
فریب قلب هوس باز را میخوریم ، شاید تقصیر آدمها باشد ، آدمهایی که هر روز سرشار از دروغ و تزویرند
آدمهایی کاغذی که نقش انسایت را در زندگی ما ایفا میکنند
میخواهم کاغذهای زتدگیم رو بسوزانم ، تو کمکم کن
کمکم کن تو
شازده کوچولو عاشق نقاشیه ، هر روز یه عالمه نقاشی میکنه
امروز دفتر نقاشیش رو ورق میزدم ، پر از نقاشی بود
دفترش پر از آدمهای کاغذی بود ، آخه فقط آدمها توی نقاشی بی نقاب هستن
خوش بحال شازده کوچولو که این رو نمیدونه و غصه نمیخوره