قطار زندگی در حرکت است
آدمها چمدان به دست در ایستگاه زندگی منتظر قطار
هر قطاری که میاید مقصدی دارد ، بهشت ، جهنم ، ..... ، خدا
انسانهایی که با شوق مقصد ، سوار بر قطار مرگ خود میشوند
چه خنده دار است وقتی قطار به مقصد میرسد ، یا بهشت یا جهنم
اما همه مقصد را فراموش کرده اند از یکدیگر سبقت میگیرند برای بهشت یا جهنم
کجا میروید شتابان ، مقصد همینجاست
مقصود خداست
سلام شازده کوچولو داری کجا میری ، صبح داشت میرفت بیرون
بازم با اون نگاه معصومش بهم زل زد
لبخندی زد و گفت : میرم با پرنده ها مهاجرت کنم
تعجب کردم ، آهان تازه یادم افتاد که فصل ، فصل مهاجرته
شازده کوچولو تو که پرنده نیستی ، اخم کرد و گفت : ولی با پرنده ها اومدم
بدون خداحافظی رفت ، وقتی که برگشت شب شده بود
وقتی برگشت نشست و بهم زل زد ، پرسیدم تو چرا نرفتی باهاشون
یواش در گوشم گفت : من تازه مهاجرت کردم ، مگه ادم چندبار مهاجرت میکنه ......
سلام گلم مرسی که به من سر میزنی تو هم وبلاگ جالبی داری
همین نظرهاست که به من توان نوشتن میده
همین نظرهاست که به من امید میده که به نوشتن ادامه بدم
سلام دوست من
ممنون
حق با شماست
چه خوب شد مهاجرت نکرد!!!
راه به نظرمون طولانی اومده برای مین هممون به مقصد اول دل خوش کردیم! از مقصد واقعی فراموش کردیم!
داریم می زنیم زیر عهدی که بستیم!
کلا یادمون میره که مسابقه سر چی بود؟!!!
......................................
بازم مثه همیشه بسیار زیبا نوشتی!!!!
سلام دوست من
متاسفم برای دنیا که ما رو پرورش داده
باید فریاد زد تا همه بدونن که کجاییم و به کجا میریم
ممنون نظر لطف شماست
در آن نفس که بمیرم در آرزوی تو باشم/بدان امید دهم جان که خاک کوی تو باشم
به وقت صبح قیامت که سر ز خاک برآرم/ به گفت و گوی تو خیزم به جست و جوی تو باشم
به مجمعی که درآیند شاهدان دو عالم/ نظر به سوی تو دارم غلام روی تو باشم
به خوابگاه عدم گر هزار سال بخسبم/ ز خواب عاقبت آگه به بوی موی تو باشم
حدیث روضه نگویم گل بهشت نبویم/جمال حور نجویم دوان به سوی تو باشم
می بهشت ننوشم ز دست ساقی رضوان/مرا به باده چه حاجت که مست روی تو باشم
هزار بادیه سهلست با وجود تو رفتن/و گر خلاف کنم سعدیا به سوی تو باشم
"متن زیبایی یود" مرسی
سلام دوست من
الهی از کفم شد نقد ایام
الهی رحمتی ، دل مانده ناکام
علاجم کن که دل دارم پریشان
ترحم کن مرا از جود و احسان
روانم گر چه از نور وجودست
ولی دورم ز لطف تو ، چه سود است
دل از بار گنه آتش فشان است
چه دل ، کان راز دوزخ صد نشان است
دو چشم دل ز دیدارت بود کور
کنون باشد روانم سخت بی نور
ندارم چاره ای جز لطفت ای دوست
دوای درد جانم مهرت ای دوست
دلم در آتش وصلت بسوزان
غم عشقت ز جانم برفروزان
کرامت کن که دل بیدار باشد
چو کعبه خانه دلدار باشد
اگر تردم کنی افسرده گردم
در این گلشن گلی پژمرده گردم
رهی دارم بسویت سخت دشوار
کز آن باشد نصیبم رنج بسیار
ولی دارم در این ره توشه راه
ز اشک چشم و ناله در سحرگاه
خداوندا ز رحمت دست من گیر
بمن بخشا الهی جرم و تقصیر
خوشا آندم که در این صحنه خاک
ز هر آلودگی دامن کنم پاک
دل مسکین بمهرت شاد گردان
ز جهلش تا ابد آزاد گردان
استاد حسین انصاریان
ممنون شعر شما هم زیبا بود
چرا شازده کوچولو فقط یه بار مهاجرت می کنه ؟
ولی بعضی ها با مهاجزت به خداشون میرسن ... البته اگه تو مهاجزت مسیرشون و هدفشونو گم نکنن
مثه همیشه قشنگ بودش
سلام دوست من
تا حالا ازش نپرسیدم ، میپرس بهت میگم
درسته ، مقصد مهم نیست بلکه مقصود مهمه
ممنون لطف دارید
سلام
شاید بهشت و جهنم
همون دوری ونزدیکی ا ز خدا باشه
برزخ فاصله ای بین این دو
نه تنها شازده کوچولو بلکه ما هم بال پرواز داریم ولی اونقدر پرواز نکردیم فراموش کردیم که حتی بالی داریم که گاهی ....
سلام دوست من
کعبه و سنگ بهانست ببین یار کجاست
خوبه که بعضی وقتها با شازده کوچولوهامون پرواز کنیم
من بعضی وقتها پرواز میکنم ، خیلی لذت بخشه
اینا رو از رو کدوم کتاب مینویسی
سلام دوست من
از روی کتاب دل
سلام گلم
مرسی از نظرت
سلام دوست من
وظیفه بود
من فکر میکنم دلیله مهاجرت نکردنش این باشه که اهلیش کردی!
سلام دوست من
شاید و
شایدم برای این باشه که در آخرین مهاجرتش ، سیاره و گلش رو گم کرده
بابا وبلاگت حرف نداره
ایول بابا ایووووووووول
سلام دوست من
مرسی ، نظر لطفته