-
شازده کوچولو و راز من
چهارشنبه 5 آبانماه سال 1389 23:24
شرمسارم شرمسارم از دنیا حتی برای دقایقی ایستادن بر قله تنهایی خود ، شرمسارم از این خیانتی که بر رویاهای نیمه شب درونم داشتم ، شرمسارم نوشتهای پوشالی ، یک به یک از پس افکار پوچ و باطل رشد میکند ، شرمسارم از نگاه کودک درونم ، که هر روز فریاد بر میاورد ، شرمسارم چهرها و خاطرات کودک درونم ، که در کشمکش ازلی هستند ،...
-
شازده کوچولوی پاک
سهشنبه 4 آبانماه سال 1389 23:30
از زمین آموختم سخت و سخاوتمند باشم از آسمان آموختم که بزرگ و بینهایت باشم از پرنده آموختم سبک بال و آزاد و رها باشم از دریا آموختم زیبا اما عظیم و با هیبت باشم از رودخانه و جوی آموختم روان و درحرکت باشم از درختان آموختم که آغاز هر فصل پر میوه باشم از ماهی آموختم در تنگ شیشه دلتنگ دریا باشم از .................. از شما...
-
شازده کوچولو و اخلاقیات
دوشنبه 3 آبانماه سال 1389 22:12
فقط با یک لبخند شروع میشه ، میرسه به اوج و بینهایت ،جایی که خدا هست و منتظره اون جرقه کوچیکه فقط با یک لبخند ، آغاز میشه دوستی و صمیمیت اما دیر وقته که ندیدم اون لبخند رو شاید روزی ، غریبه ای مرا با خود ببرد به بینهایت ، هنوز هم چشم بر لبها دوختم ، شاید ...... شازده کوچولو یه چیز دیگه رو وارد زندگی من کرد ، گوسفند...
-
اولین درس شازده کوچولو
یکشنبه 2 آبانماه سال 1389 20:43
واژههای تنهایی یکی پس از دیگری در گذر زمان گم میشود و هر زمان واژه ای تازه خودنمایی میکند تیک تیک ساعت نشانی از مرگ لحظه ها دارد و من هنوز در حال زندگی در لحظه های مرده لحظه هایی که نشان از مرگ تدریجی در انقلابی از زمان در آینده دارد پیش میروی تا سیاهی مرگ را در پس لحظه ها نومید کنی از دست این شازده کوچولو بازم تسلیم...
-
شاهکار من یا شازده کوچولو ؟؟؟
شنبه 1 آبانماه سال 1389 22:24
روزهایی که رنگ میبازن مثل برگهای پائیزی آدمهایی که در خودشون میپیچن مثل کلاف سردرگم چهرههایی که وحشتناک از کنارت میگذرن حتی شب هم وحشت میکنه و دلهره داره باز خورشید طلوع کرد تا باز هم آدمها در کلاف خودشون بپیچند کسی رو میشناختم که آخر در کلاف سردرگمی خود گم شد خدا رو احساس میکنم در پس تاریکی واقعا که ، اینم سوغات بود...
-
مسافرت شازده کوچولو
جمعه 30 مهرماه سال 1389 00:26
با صدا تیک تیک ساعت ، غروب میکنم تا لحظه آخر صدا گنجشکها گنگ و نامفهوم نمیدانم چرا سازم همراهی نمیکند تازه از راه رسیده بود ، شازده کوچولو رو میگم کلی سوغاتی آورده بود ، برای همتون فقط خسته بود گفت فردا شب کادوها رو براتون باز میکنه فکر کنم همه رو میخواد سوپرایز کنه .........................
-
شازده کوچولو و حرف خدا
پنجشنبه 29 مهرماه سال 1389 00:12
همه خسته و درمانده ، توی حرفا و چهرشونه آدمای حقیری که هر روز به طمع مال بیشتر همدیگرو میدرن اینو حس میکنم و میبینم یه نقاب سیاه حتی موقع خواب هم با نقاب میخوابن از چی میترسی ، از خودت ، از من یا از خدات پنجرهها رو باز کن ، ببین خدا چقدر زیباست صدای پا رو میشنوی ، چقدر آرامش بخشه داره میاد ، میاد تا تو رو با خودش ببره...
-
شازده کوچولو و دلتنگی من
سهشنبه 27 مهرماه سال 1389 23:13
هیچ وقت نخواستم ، ولی امروز فرق میکرد با تمام روزها با تمام ماهها و سالها وقتی تشنه ای وقتی عطش داری وقتی بدنت میلرزه برای گفتن کیه که سیرابت کنه ، کیه که حال و احوالت رو بپرسه انگار خدا هم غریبست ، نمیدونید چطور حالگیری میکنه ولی امیدم به فرداست ، به فردایی که نیومده شاید فردا تلافی همه اینها رو بکنه ، خودش میدونه ،...
-
شازده کوچولو ......
دوشنبه 26 مهرماه سال 1389 01:06
بیدار باش بیدار باش ببین که ویرانه ای بیش نماند ، از ملک سلیمان صدای مرا بشنو از اعماق ، چه فریاد میزند تو را ، به گوش باش شازده کوچولو رفته مسافرت ، امروز نگرد دنبالش صبح زود رفت خودم بدرقش کردم ، دعای .....
-
شازده کوچولو و یک روز خوب
شنبه 24 مهرماه سال 1389 22:35
دل تنگه توی سینه ، مثل ماهی توی تنگ که برای دریا دلتنگی میکنه اینم میدونم که رد پای ماهی توی تنگ نقش بر آبه امروز صبح که از خواب پا شدم ، اول رفتم سراغ شازده کوچولو نوازشش کردم ... بوسیدمش ... باهام آشتی کرد امروز یه اتفاقاتی افتاد ، شاید خوب باشه اون داره یه دوست پیدا میکنه ، منم کمکش کردم داره اتفاقات خوبی میافته ،...
-
شازده کوچولو و باغچه همسایه
شنبه 24 مهرماه سال 1389 00:07
داره میاد خوشحال باش ، لبخند میزنه جوابشو بده ، فقط بخند تا نره شازده کوچولو امروز دوست نداره از خواب بلند بشه ، هر چی صداش کردم اعتنا نکرد شاید بخاطر دیشب بود که سرش داد زدم ، آخه اون از باغچه همسایه گل چیده بود
-
داستان شازده کوچولو
جمعه 23 مهرماه سال 1389 00:06
اینجا تاریکه ، کسی صدای منو میشنوه ........ کی اینجا رو خط خطی کرده ، چرا تمومش نمیکنی ، ضربه آخرو بزن فقط مواظب باش ، جوری بزن که درد بکشم آخه من رفیق دردم توی چشماش نگاه کردم ، به من زل زده بود چیه باز شازده کوچولو ، بازم خجالت میکشی حرفتو بزنی چرا نمیخوای قبول کنی ، گلی وجود نداره اون گل مال کتابها هستش ، مگه قصه...
-
شازده کوچولو و گلش
چهارشنبه 21 مهرماه سال 1389 23:13
وقتی که همه چیز تموم میشه ، وقتی که دیگه کسی نیست ، وقتی که چشمی منتظرت نیست چشماتو ببند و آسوده بخواب صدای قطرات تنهایی میاد ، میشنوی . هواش ابریه ، داره کم کم میباره برو کنار تا خیس نشدی ، انقدر ببار تا خودتم غرق بشی .... ستاره با تمام تنهاییش میدرخشید ، شازده کوچولو نگران بود نمیدونم چرا ، هیچ وقت هم نمیگفت . خودشم...
-
شازده کوچولوی من
سهشنبه 20 مهرماه سال 1389 21:40
یه وقتهایی همهمه های تنهایی میاد سراغم پسری که ساز میزد هنوز صدای سازش توی گوشمه بهش میگفتم شازده کوچولو آخه همیشه به آسمون نگاه میکرد و یه ستاره داشت اونجا منم راستی راستی باورم شده بود که از یه جای خیلی دور اومده یه ستاره کوچولو و قشنگ توی آسمون که همیشه تنها بود یه گوشه آسمون ، معلوم بود که همه تنهاش گذاشتن چون...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 19 مهرماه سال 1389 22:37
یک روز برمیگردم که همه دلها برام تنگ شده باشه